وقتی که دیگر او را نداشتم احساس کردم که او را داشتم! وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم، وقتی که دیگر رفت من به انتظار امدنش نشستم، وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم، وقتی که او تمام کرد من شروع کردم، وقتی او تمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن، مثل تنها زندگی کردن است، مثل تنها مردن است.
دکتر شریتی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
بگذار هیچ نشنوم...
سپاس از پیشنهاد و لطف شما.
طعم رفتنش ولی زندگی رو تلخ می کنه
خداحافظی را از یاد نبر وقتِ رفتنت
من در خود شکسته می شوم؛
بی خداحافظی ِ رفتنت
!!!!!!!!!!!!!!!
(beautiful)
استثنائی بود حسین
دمت گرم
فوق العاده بود
مرسی بهنام جان.
توی همه نوشته هات و شعرات و حرفات انکار رنج موج میزنه...
یه جایی این انکار رنج بدبختت میکنه حسین...
انکار نمی کنم؛
هر روز بدتر از دیروز....
و قلم تو فوق العاده تر از همیشه.....
مرسی مهسا،دقیقا همینم!
به تابستون بودی؟
نه،تابستون بره پی کارش؛
:)
دقیقاً کی رو گول می زنی؟
ولی من میخام...
حتی قدم...
اخر رو هم ...
ببینم رفیق..
دمت گرم...
کوه شدم .................
آرام آرام هم که بروی صدای قدمهایت در من خواهد پیچید..
همچنان آرامتر...
می خواهم مردنم را ندیده بگذرانم...
درودبرشما رهای عزیز.
از انجمن ادبی منطقه ی۶چه خبر؟
به زودی شروع به کار خواهیم کرد...
صدای رفتن تو آهسته نیست ..
-
تصدقت حسین عزیز
این عکس،این اسم،این لینک.
میدونی تا کجاها رفتم...
اما من می خوام ببینم اون قدم آخرو
می خوام فاجعه رو حس کنم
وفایت باد!
تو را آن دم که از کویم به رفتن می نهی پا،
وفایت باد!
بشنوی بهتره . واقع بینانه تره
شاید آره...
راحت بخواب کسی با تو کاری داره
چشم؛
سلام حسین جان
هایکوی فوق العاده ای بود
موفق باشی
من بروزم
هرگاه بروز بودید خبرم کنید
بچه که خواب نمیکنه ... داره ترکت میکنه!
گوش های آدم در این مواقع تیز تر هم میشه
من اگه جای شما بودم رفتن رو می پذیرفتم تا آمدن برام زیباتر شه
درسته پادرا جان،میخوام از این فضای ِ عقل و احساس دورش کنم.میخوام ی ِ چیزی باشه که همه ازش انتقاد کنن.برام لذت بخشه،این شکستن ِ قاعده های ِ عاشقی.
وقتی که دیگر او را نداشتم احساس کردم که او را داشتم!
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم،
وقتی که دیگر رفت من به انتظار امدنش نشستم،
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم،
وقتی که او تمام کرد من شروع کردم،
وقتی او تمام شد من اغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن،
مثل تنها زندگی کردن است،
مثل تنها مردن است.
دکتر شریتی