تو،بخاری،چای
همه ملزومات ِ خوشنودی ِ یک بعد از ظهر هستید؛
آفرینکوتاهمختصررسا
به کسی نگیا ، خب ؟"پاییز ، سیگار ، شعر"بعد از ظهر های لعنتی من -عالی حسین
عشق هم خودش سر و کله اش پیدا می شود!
اهوم ..میتونه خوب باشه
واسه دلتنگی چه پر گویی ها که نکرده اند...دلتنگی یعنی ؛تو؛
... و فقط توهمه ی خوشنودی منی....
ولی خب، باهاس بری انگار ..
بعله...به من نچسبید...خوب آدم باید واقعیت رو بگه...منم اصلا اهل تعریف الکی نیستم/.خوب بوداااا...اما عالی نبود/.
که بعدش بتونم خوب لم بدم و بخوابم...
البته یه بعداز ظهر زمستانه
برایم یک /تو/ کافی ست!
قبل رفتنت یه سیگار واسم روشن کن
تصدقت ..
این خیلی خوب بود.مرسی و لایک.
شاید تمام ِ نوشته های دنیا فضا بخواهند برای درک شدن...مثل حالا...دیروز نچسبید و امروز که می بارم خوب می چسبد رفیق...خوب...
ولی چرا...در تمام ...با تو بودن ها...باز تنهام...رفیق...دمت گرم....
این بعد از ضهر رو تو مغزت حک کن!شاید دیگه تکرار نشه!...
همین خوش بختی های کوچک ...
مختصر و مفید
حالا چای و بخاریشو میشه یه کاری کرد...
آخ گفتی ....
اینایی که گفتی خوبنا، ولی کَمَن
وجودت و قلبت گرم می شه با این ملزومات
اگه بارون بیاد و زندونیمون کنه خدا که این بعد از ظهر پایون نگیره....آخ اگه میشد اونوقت دق می کردم از خوشی اونوقت تا ابد خاطره ی یه بد از ظهر سگی تو دنیا می موند
منتظر ِ بودنت/.
به شرطی که نزند روزگار دست جفا (منطور فردا صبح کله صبح البته تواداره اس !)
این خوب بود حسین . . .
چرا انقدر کمرنگ شدی؟!
هنوز حضور ِ تو خالیست...
آخ آخشدید موافقم باهات...اینجوری می شه یه جشن درست حسابی هم گرفت...
جشن گرفت و تمام کرد؛
به اینها یه پنجره با منظره بارش برف هم اضافه بشه .. میشه خودِ خودِ رویا!!!خیلی مختصر ولی پر از شور و هیجان بود برای من!!!!راستی سلام ... من خیلی وقته نوشته های شما رو می خونم ولی واقعاً جسارت اینکه همیشه کامنت بذارم رو ندارم ..این دفعه هم خیلی هیجان زده شده ام!!!!
جسارت کم بیشتر کامنت بذار؛مرسی
خیلی خوب بود..به اندازه ی یک چای پررنگ چسبید
آفرین
کوتاه
مختصر
رسا
به کسی نگیا ، خب ؟
"پاییز ، سیگار ، شعر"
بعد از ظهر های لعنتی من
-
عالی حسین
عشق هم خودش سر و کله اش پیدا می شود!
اهوم ..
میتونه خوب باشه
واسه دلتنگی چه پر گویی ها که نکرده اند...
دلتنگی یعنی ؛تو؛
... و فقط تو
همه ی خوشنودی منی....
ولی خب، باهاس بری انگار ..
بعله...به من نچسبید...خوب آدم باید واقعیت رو بگه...منم اصلا اهل تعریف الکی نیستم/.
خوب بوداااا...اما عالی نبود/.
که بعدش بتونم خوب لم بدم و بخوابم...
البته یه بعداز ظهر زمستانه
برایم یک /تو/ کافی ست!
قبل رفتنت یه سیگار واسم روشن کن
تصدقت ..
این خیلی خوب بود.مرسی و لایک.
شاید تمام ِ نوشته های دنیا فضا بخواهند برای درک شدن...
مثل حالا...دیروز نچسبید و امروز که می بارم خوب می چسبد رفیق...خوب...
ولی چرا...
در تمام ...
با تو بودن ها...
باز تنهام...
رفیق...
دمت گرم....
این بعد از ضهر رو تو مغزت حک کن!
شاید دیگه تکرار نشه!
.
.
.
همین خوش بختی های کوچک ...
مختصر و مفید
حالا چای و بخاریشو میشه یه کاری کرد...
آخ گفتی ....
اینایی که گفتی خوبنا، ولی کَمَن
وجودت و قلبت گرم می شه با این ملزومات
اگه بارون بیاد و زندونیمون کنه خدا که این بعد از ظهر پایون نگیره....آخ اگه میشد اونوقت دق می کردم از خوشی اونوقت تا ابد خاطره ی یه بد از ظهر سگی تو دنیا می موند
منتظر ِ بودنت/.
به شرطی که نزند روزگار دست جفا (منطور فردا صبح کله صبح البته تواداره اس !)
این خوب بود حسین . . .
چرا انقدر کمرنگ شدی؟!
هنوز حضور ِ تو خالیست...
آخ آخ
شدید موافقم باهات...
اینجوری می شه یه جشن درست حسابی هم گرفت...
جشن گرفت و تمام کرد؛
به اینها یه پنجره با منظره بارش برف هم اضافه بشه .. میشه خودِ خودِ رویا!!!
خیلی مختصر ولی پر از شور و هیجان بود برای من!!!!
راستی سلام ... من خیلی وقته نوشته های شما رو می خونم ولی واقعاً جسارت اینکه همیشه کامنت بذارم رو ندارم ..این دفعه هم خیلی هیجان زده شده ام!!!!
جسارت کم بیشتر کامنت بذار؛مرسی
خیلی خوب بود..به اندازه ی یک چای پررنگ چسبید