یک کار قدیمی
چشم های ِ تو،
همیشه چای را از دهان می انداخت؛
شما را پیوند می دهم به تمام پیوندهای ِ روزانه ام!
با یک جمله ی کوتاه تمام حرفها را می گویی طوفانی به پا می کنی . .
اونم با اون قطره ها...
حول حالنا الی !؟
و چشمهایت نیست و من تلخترین چای عالم را مینوشم...
قشنگ بود حسین.منو یاد یه شعر قدیمی از مرحوم سهیلی انداختی:تو نوشین لب، میان جمع، خاموشیولی چشممز هر موج نگاه دلکشت، پیغام می گیرد.
خیلی خوب ِ که یاد ِ سهیلی افتادی!
عالی-<@
ممنون!
مرحبا
خیلی حال کردم با این جملت:ازادی بی بها نیست
چشم های تو همیشه چای را از دهان می انداخت و دهان را از کلام!
خب بی انصافی است!لب به چای بدهی و از چشمانش بگذری...
انگار استکان چای هم در گرمای چشمانت سرد شده است
-<-<@
تو که باشیهوسـ چایی ندارم به اشتباه به لینک دوستان می روم چقدر جای کوریون .. ابله .. دیفار .. نت فالش خالیه .. کاش خوب باشه حالشون
پای چشمهایت که در میان باشد مرا فراموشی می گیرد!
نگاه که میکنیفقط بغضم میاید
با یک جمله ی کوتاه
تمام حرفها را می گویی
طوفانی به پا می کنی . .
اونم با اون قطره ها...
حول حالنا الی !؟
و چشمهایت نیست و من تلخترین چای عالم را مینوشم...
قشنگ بود حسین.
منو یاد یه شعر قدیمی از مرحوم سهیلی انداختی:
تو نوشین لب، میان جمع، خاموشی
ولی چشمم
ز هر موج نگاه دلکشت، پیغام می گیرد.
خیلی خوب ِ که یاد ِ سهیلی افتادی!
عالی-<@
ممنون!
مرحبا
خیلی حال کردم با این جملت:ازادی بی بها نیست
چشم های تو همیشه چای را از دهان می انداخت و دهان را از کلام!
خب بی انصافی است!
لب به چای بدهی و از چشمانش بگذری...
انگار استکان چای هم در گرمای چشمانت سرد شده است
-<-<@
تو که باشی
هوسـ چایی ندارم
به اشتباه به لینک دوستان می روم چقدر جای کوریون .. ابله .. دیفار .. نت فالش خالیه .. کاش خوب باشه حالشون
پای چشمهایت که در میان باشد مرا فراموشی می گیرد!
نگاه که میکنی
فقط بغضم میاید