سال های تنهایی زاده همه روزهایی مردمانی است که عشق را ابستن جدایی میکنند وقتی همه شادی ها در پیله میمیاند و همه نگاه ها به دار اویخته میشود و ازادی تندیس شهری از عشق خالی +++++++ خواب هایت را نقاشی بکش مرا که از گوشه نگاهت عاشقانه تورا مینگرم و صبح آرزو را در انتها بوم آبی بکش مرا سپید خود را بی رنگ و بی رنگ و خواب هایت را نقاشی بکش مردی از سرزمین اب
سیگار بود و دود... خماری واسه لبخند... تنهایی بود... از این اتاق به اتاق بغلی... از این ایوان به ایوان پشتی... دراز کش از این رو به ان رو.. سیگارو سیگار... دود... گونه های خیس... و باز هم سیگار... شاید این اخرین سیگار باشد
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
کم حرفی نیست همین.
چه خشمگین!
یعنی چی این حسین؟
سبز باشی همیشه حسین جان
همینم کار کمی نیست
و خواب من این زندگی را به گه کشید
کفایت میکنه
همین برای ما کفایت می کنه رفیق
از خواب تو حرفهایی تعبیر می شود
آمدم بگویم به یادتون هستیم همچنان....
که با این صحنه روبرو شدیم!
سطل زباله ی خونرو تو کوچه آتیش بزن....
خطرناکه...
هان
تازه فهمیدم
سال های تنهایی
زاده همه روزهایی مردمانی است
که
عشق را ابستن جدایی میکنند
وقتی
همه
شادی ها در پیله میمیاند
و همه نگاه ها
به دار اویخته میشود
و ازادی
تندیس شهری از عشق خالی
+++++++
خواب هایت
را نقاشی بکش
مرا
که از گوشه نگاهت
عاشقانه
تورا مینگرم
و صبح آرزو را
در انتها بوم
آبی
بکش
مرا سپید
خود را بی رنگ و بی رنگ
و خواب هایت را
نقاشی بکش
مردی از سرزمین اب
خب راستش خیلی ارتباط برقرار نکردم نمی دونم چرا
ممنون
به روزم
خیلی خوب
کابوس بوده ؟!
هی حسین...چقدر دلم گرفته از این حرف ها!
حرف زدنم یعنی کاری که آدمی می کنه که (شنیدم هنوزم می کنه) من براش هیچ احترامی قائل نیستم .
حرف ندارد اما درد دارد...
دردهایم
اینک از چشمهایم میچکند
قلبم را نمی شناسم
چشمهایم هم بیگانه اند
و تو
هنوز
در تمام شعر های من
ابتدا
و انتهای
نا متناهی
یعنی چی؟ اگه خودت فهمیدی توضیح بده با تشکر
من از اینجا خواهم رفت
و فرقی هم نمیکند
که فانوسی داشته باشم یا نه
کسی که میگریزد
از گم شدن نمیترسد
(رسول یونان)
دستت
مثل یک شعر سیاسی گرم است...
و آغوشت
اندک جایی برای زیستن
اندک جایی برای مردن
احمد شاملو
من لبخند خدا را دیدم
در نگاه شقایق ها
در پس نسیم خیال
وقتی
تورا از اسمان چیدم
و در سبد رویاهایم
به بستر بردم
درد چطور؟
..................
چرا نمیای؟
حسین :|
بیا خو
شیپور چی داد بزن که دیر وقتی است که در این سطل های زباله دیگر امیدی به یافتن ته مانده های تو نیست
سیگار بود و دود...
خماری واسه لبخند...
تنهایی بود...
از این اتاق به اتاق بغلی...
از این ایوان به ایوان پشتی...
دراز کش از این رو به ان رو..
سیگارو سیگار...
دود...
گونه های خیس...
و باز هم سیگار...
شاید این اخرین سیگار باشد