تنهایی از دریچه به تاریکی زمان
تاریکی از دریچه به تنهایی زمین
مثل حباب هیچ شبیه حباب پوچ
چیزی شبیه این شده حتی، مرا ببین

یک اسم تازه یافته در بین اسم هام
ضالین لای دفتر مذهب نوشته هام
ارضای نیچه در دل آیات غاضبین
منفور در میان تمام فرشته هام

یک طنز تلخ در وسط باغ میوه ام
از موز تا خیار ، پر از خاطرات، من
یک حس خوب ،قبل پشیمانی از توام
بادستمالی از منیات و منات ، من

از داستان سنگ و ابابیل و ابرهه
دنیا عذاب ریخته ای بر سر من است
معشوقه ای که باهمه خوابیده سال ها
با افتخار داد زدم همسر من است

شرمی اگربه عصمت پیشانی ام نشست
از خوردن عرق سگی نیمه کاره است
هر توبه ای به خاطر هر چیز کرده ام
پیراهنی ندوخته و بد قواره است

بالذت و عذاب به سر برده سال ها
در من کسی که راه به جایی نمی برد
ای آسمان!نگاه نکن!قورباغه ام
حتی اگر که بال در آرد نمی پرد

با این وجود تا که بمیرم خدا کند
پایان غیرتی که ندارم شرف شود
بگذار آنچه بین سکوت است و من شبی
با یک گلوله از طرفت برطرف شود

وحیدنجفی

800x600

 

سلام

یک

کسالت روحی و جسمی که به یک ماه بکشد نه حال به روزکردن وبلاگت را داری و نه حتی شعر  خواندن و گفتن را...

دو

کلاس های ما همچنان در حوزه ی هنری برقرار است خرم آبادی ها این فرصت را دارند یک شنبه ها با ادبیات باشند .

سه

کتاب قلمرو زرین از جمله کتاب های نابی ست که تا کنون دیده اند . کتابی دو زبانه که از 365 شعر قطعه ادبی و متن هایی عرفانی و عاشقانه تشکیل شده است . اگر با شکسپیر و دیگر بزرگان ادبیات انگلیس  ارتباط برقرار نکرده اید می توانید از طریق قلم حسین محی الدین الهی قمشه ای آن را بخوانید .

چهار

فیلم های برگزیده ی گلدن گلوپ را حتما ببینید . بعد از برگزاری مراسم فیلم های برگزیده را دانلود کردم و در این ماه  حتما همه  را خواهم دید ...

پنج

اولین قصیده ی مرا بخوانید ...

 

کش آمده است که تلخآب استکان باشد

 

غروب سمبل غم های جاودان باشد

 

کش آمده است که سرخی سایه دارتری

 

در اخم و غمزه ی کج کار این و آن باشد

 

 غروب مثل زنی هرزه در خیابان است  

 

که خواب رگ زده اش بالش جهان باشد

 

درست مثل زنی بغض کرده و خیره   

 

که چای مردش افتاده از دهان باشد

 

به حرف آمدن ابرهاست بارانی

 

که از غروب همینطور توامان باشد

 

پرنده ای ست زمین و دلش نمی خواهد

 

که آستین پر از اشک  آسمان باشد

 

که کودکی تو را قصه ای بزرگ کند

 

به خود بیایی و دنیا همان ... همان باشد

 

لباس تازه  بپوشی مگر پسند شوی

 

که خواستگار سمج ، مرگ مهربان باشد

 

از ارتفاع نترسی و ترست این بشود  

 

که پای پنجره ای بسته در میان باشد

 

بجا نیاورمت بعد لاغری هایت

 

که جای تو بغلم مشتی استخوان باشد 

 

خبر نگیر از آغوش یار و خانه ی دوست

 

که مادر از نگرانیت نصفه جان باشد

 

نپرس حال مرا این قصیده می گوید

 

عیان نباشدو شایسته ی بیان باشد

 

نپرس حال مرا از سکوت گوش کنم

 

دلم ادامه ی تصنیفِ « شد خزان » باشد

 

بد است حال من آن قدر ها که هر غم نو

 

شبیه سوزن گم توی کاهدان باشد

 

رسیده ام به دو راهی به مرز شک و یقین

 

به دست دوست که در دست دشمنان باشد

 

بگو چه طور بمیرم که شب تمام شود  

 

که صبح آمده از تو خروسخوان باشد

 

چه قدر گریه کنم  سیل راه افتاده

 

به ریگزار بیابان دل روان باشد

 

چه گونه دل بکنم ای رفیق دلتنگم

 

که شانه های تو پایان داستان باشد

 

که ساعت شنی قلب  من  صدات کند

 

 که تا ته ِ ابدالدهر بی زمان باشد  

 

منی که زخم شدم مرهمی شوم شاید

 

گریستم که مگر شهر شادمان باشد

 

سکوت را بکنم یا که داد را بزنم ؟

 

کدام راه خیانت به دوستان باشد؟

 

 

تولدم را جشن نگرفتم ...

 خیلی برای مهدی و فاطمه حالم بد است ....

 

پروانه ام که سوخته در آتش ، یاسم لهیده در دل آهن ها

پاییزهای فت و فراوانم دل کنده ام از آن همه بستن ها

 

یک آجرم جدا شده از دیوار با خواب این که پنجره خواهم شد

تنهام مثل آدم روشنفکر در بین باند بازی لمپن ها

 

این روزها برای چه می آیند وقتی شب است عاقبت آن ها

وقتی که درد جوهر انسان است بی فایده است هضم مسکن ها

 

بیهوده است شمع گرفتن دست ، آقای شب بزرگتراز غول است 

در کارگاه حادثه مشغول است  مشغول ِ کیپ کردن روزن ها

 

با این که خسته از همه ام اما   باید میان مردم عاد ی بود  

آسان به یاد     حافظه     می ماند در فاضلاب خاطره ی عن ها

 

پایین شهر ، روز ، دو شب دارد منشی دوکار توی مطب دارد

یک خانه توی چند وجب دارد با دکترش به وقت نشستن ها ...

 

ابری تر از قیافه ی باران است بچه ،که گلفروش زمستان است

آهنگ شاد توی خیابان است یک شب جلوی بنز پریدن ها

 

دریا کنار رفته ام ِ لیلات! شوق ادامه دادن ِ تحصیلات  

احساسِ احمقانه ی خوشبختی ست در قصرهای ساخته از شن ها

 

همسایه مرد دارد و زن دارد چوب است و موریانه به تن دارد

اصلاح ریش می کند از ریشه بعد از به پا نمودن دامن ها ...

 

با دوست دختران ِ در ِ گوشش  آرام گریه کردن ِ آغوشش

توضیح این که  همسرباهوشش ، روباه بوده  بیش تر از زن ها

 

حرفی بزن برای نگفتیدن یک جوک بگو برای نخندیدن

این وقت ها چقدر نمی آید لبخند روی صورت کودن ها ؟؟؟

 

دیوانگیم مورد پیگردی ست لو دادن ِ رفیق به نامردی  ست

دردی ست توی سینه ی من دردی ست ، از نرخ نان به روزی ِ آنتن ها

 

یک جنگجوی زخمی و تنهایم ، تنها میان ِ این همه تن ...تنها

بر زانوان خستگی ام هستم ، شمشیر را گرفته به دشمن ها ...

 

 

 

گنجشک باش در قفس دست های من

انگشت های من به تنت بوسه می زنند

یک -

جلسات هفتگی ما ،همچنان روزهای یک شنبه  ساعت 4 تا 7  در حوزه هنری دایر است و عزیزانی که به ادبیات علاقه مند است دست خالی از این جلسه بیرون نخواهند رفت ...

دو-

در ماهی که گذشت نه حال و حوصله ی کتاب را داشتم و نه فکر کردن و نه حتی شعر گفتن را . پس نشستم و با فیلم های ایرانی آشتی  کردم . و اما توصیه ی من به شما :

برف روی کاج ها با نویسندگی و کارگردانی پیمان معادی

فیلم ، فیلم بدی نیست به نسبت فیلم هایی که ساخته می شود . فیلم داستانی در باره زنی ست که همسرش به او خیانت می کند ( البته اگر بتوان نامش را خیانت گذاشت ) من اصلا از فیلم راضی نبود م چرا که روایت آن بسیار رو بود و از همان ابتدا می شد حدث زد چه اتفاقاتی می افتد و داستان به کجا خم خواهد شد . صابر ابر با اینکه مثل همیشه خوب بازی کرده است اما شخصیتش در فیلم بسیار به قولی تابلوست . فاطمه ام از فیلم بسیار لذت برد به طوری که دور بار آن را دید و من آن را به حساب همزاد پنداری و فیمینیست بودن او گذاشتم . البته اوهم مطمئنا با روایت های پیچیده چندان کنار نمی آید . منی که با آثار گاسپرنوئه و کریستوفر نولان و ایناریتو آشنا هستم همیشه در فیلم ها دنبال یک وضعیت مبهم می گردم که در این فیلم ندیدم . جناب معادی می توانست در زمینه پرداخت شخصیت ها و روایت ریسک بیشتری کند .

فرار از کمپ 2 :

من اصلا نم دانم چرا این فیلم را از اول تا آخر نشستم و نگاه کردم . شاید به دلیل  دیدن  شماره ی قبلی ش بود .

 من همسرش هستم به کارگردانی مصطفی شایسته

خب . از فیلمی که فیلمنامه اش را یک زن نوشته باشد چنین فیلم نامه ای انتظار می رود  .در این فیلم ما مردان آدم های عوضی و خودخواهی هستیم و اگر بازنی دیگر جز همسرمان رابطه یی داریم این حق را برای همسرمان قائل نیستیم . در این فیلم زن ِ داستان زنی مظلوم است که حتی بچه هایش که پسر هم هستند و روزی مرد می شوند به او زور می گویند . انگار تمام قصورها از جانب مرد فیلم است . داستان داستانی اجتماعی ست که  اگر منصفانه تر نوشته می شد و به مسائل روانی مردها بیشتر دقت می کرد و به قوانین اسلامی هم نیم نگاهی داشت شاید طور دیگری نوشته می شد . با اینهمه این فیلم را پسندیدم  چرا که سعی در به چالش کشیدن قراردادها و قوانینی را داشت که در جامعه  ی به ظاهر مردسالارانه وجود دارد .

آزمایشگاه

اگر هیچ فیلمی دم دستتان نبود این فیلم را حتما ببینید .

مردان مریخی زنان ونوسی

فیلمی کاملا گیشه ای ، با طنزی اجتماعی که به  بیننده دوگونه زن را در جامعه ما نشان می دهد . به شخصه این فیلم را پسندیدم چرا که در کنار طنز سطحی  آن  توانسته بود بدون جانبداری به مسائل رفتاری همسران بپردازد . این فیلم را فقط یکبار ببینید و نه بیشتر .

یک سطر واقعیت

هر چند این فیلم به طرح مسائل و مشکلات نویسندگان و اصحاب نشر می پردازد اما به یک باره می بینیم  در اواسط فیلم مسیر تغییر می کند و پیام فیلم بر این مسئله متمرکز می شود که هنرمندان مواظب باشید ! ما بدمان هم  خوبتر از آنوری هاست . بعد از دیدن این فیلم احساس کردم کلاه سرم گذاشته اند .

یک عاشقانه ساده

حکایت این فیلم حکایت تکراری ِ قول و قرار بزرگترها برای ازدواج جوان هاست بدون اینکه خودشان  انتخاب کنند . از همان اول فیلم همه چیز مشخص است . و گاهی هم شدیدا غیرواقعی  می شود . چطور ممکن است دختری داهاتی در داهات با پسری قول و قرار ازدواج بگذارد و در یک نجاری او را ببیند و کسی بویی از ماجرا نبرد ؟ ! . یا در جایی از فیلم با سکانسی به شدت شعاری روبرو می شویم .جایی که  آقای داماد شب قبل از عروسی اش می آید و به دختر می گوید که من کنار می کشم تا تو خوشبخت شوی . از فیلم اصلا خوشم نیامد .

113

این فیلم ظاهرا یک فیلم طنز است . فیلمی به شدت برای گیشه ساخته شده . اگر کسی پیام این فیلم را متوجه شد به ما هم خبر دهد .

من و تو

در طور تاریخ زندگی ام از فیلم هایی که  در آن قصه ،قصه ی عاشقی ِ پولدارها را به تصویر می کشد خوشم نیامده . فیلم انگار در هندوستان ساخته شده و خیلی از جامعه ما پرت است . فیلمی به طور کامل دور از تعهدات اجتماعی .

پنهان

این فیلم هم داستان دختری ست  با روایتی گنگ در ابتدای  فیلم . در کنار داستان دختر داستان های دیگری هم وجود دارد که در کنار قصه ی اصلی  فیلم به حیات خود ادامه می دهند و کم کم تا پایان فیلم  ما به چند و چون آن ها پی می بریم .در این فیلم هم بیشتر جانب زنان گرفته شده تا مردان .  یکبار دیدن این فیلم ارزش های خودش را در سینمای ایران دارد .

مرگ کسب و کار من است .

این فیلم یک از بهترین فیلم هایی بود که تا امروز در سینمای ایران ساخته شده است . فیلمی کاملا متعد نسبت به مسائل جامعه . مرگ از ابتدای فیلم حضور پررنگی دارد و در پایان نیز روایت  فیلم با آن به  پایان می رسد . اما داستات داستان مرگ نیست داستان  بیکارری ست که مردان را مجرم و زنان را بیوه می کند . دختری نه ساله را می کشد و مادری را بی پسر می کند . انگشت اشاره ی این فیلم خوب به طرف بیکاری و طرح این معضل گرفته شده است . توصیه می کنم این فیلم را حتما ببینید .

 

 

 

 

 

8

سلام

 

یک - جلسات هفتگی ما ،همچنان روزهای یک شنبه  ساعت 4 تا 7  در حوزه هنری دایر است و عزیزانی که به ادبیات علاقه مند است دست خالی از این جلسه بیرون نخواهند رفت ...

دو – در ماهی که گذشت فیلم های زیادی دیدم از بین شان می توانم به شما «حیثیت » اثرکریستوفرنولان را معرفی کنم.

فیلم در قرن نوزدهم در انگلیس اتفاق می افتد .ماجرا، ماجرای دو دوست شعبده باز است که بعد از حادثه ای دشمن یکدیگر می شوند و تا پایان فیلم سعی در شکست همدیگر دارند . در این فیلم نمی توانید قهرمان و ضد قهرمان بیابید بلکه درگیر ویژگی های انسانیِ انسان ها می شود .در طول فیلم از انجییر که زنش را از دست داده شخصیتی خالی از عشق و پر از کینه به نمایش گذاشته می شود که تنها انگیزه اش برای زندگی شعبده و شکست رقیبش است . در این راه از پول و عشق و زندگی اش پا پس می کشد و در طرف دیگر ، بردن، آدمی ست که با زکاوت و تیز هوشی هر بار بر انجییر پیروز می شود او آدمی مطلحت اندیش است . در ادامه ی فیلم زنش را به خاطر زنی دیگر کنار می زندغافل از اینکه آن زن نیز با او نخواهد ماند . هر دوی آن ها به دام علم می افتند و ازآن برای شکست دیگری استفاده می کنند . انجییر چنان کورکورانه تنها در اندیشه ی شکست رقیب است که هر شب بر روی صحنه ی نمایش خودکشی می کند.بردن اما به گونه ای دیگر از موهبتی که علم در اختیارش گذاشته استفاده می کند . بخشش و مصلحت گرایی و خود خواهی در این فیلم بسیار نمود دارد . این فیلم محصول 2006 است و دو جایزه ی اسکار را نیز در کارنامه ی خود  دارد.

سه – یکی از کتاب هایی که امسال به دستم رسید مجموعه شعر دوست عزیزم جناب علی محمد زیدی وندی بود با نام « بنا بر کبوتر بود » .این کتاب ، 52 شعررا شامل می شود . تعداد 10 غزل و 42 شعر سپید در این مجموعه است . زیدی وند شعر را از آغاز با خلق آثار کلاسیک آغاز کرده و این مسئله به او کمک کرده راه خود را بازشناسد.او ذاتا شاعری سپید سراست ، چنانکه می خوانید در این کتاب آثاربرتر او آثاری ست که به صورت شعر سپید است . عاطفه و تعهد دو ویژگی برتر این شعرها هستند . نگاه او در این مجموعه نگاهی استعاری ست وکمتر از عناصر درونی وبیرونی استفاده کرده . زبان در این کتاب زبانِ معیار است و شاعر بسیار به ندرت به سمت زبان گفتار (محاوره)نزدیک شده است . محتوای شعرها عشق ، جنگ ، زندگی و مرگ است و نوستالژی موجود در شعرها بار عاطفی آثار را بیشتر و بیشتر کرده . دوری از تصاویر ذهنی و جزءنگریی که به اطناب کشیده نشده نیز از المان هایی ست که در اغلب شعرها حضور پر رنگی دارد . نگاه ویژه ی جناب زیدوندی به مخاطب  و پرداختن به مسائل اجتماعی ِ نهادینه شده در انسان امروز باعث شده است مخاطب با حوصله و تامل بیشتری شعرها را بخواند . در شعرها با زبانی صمیمی با مخاطب به گفتگو می نشیند و از این بابت قرابت خاصی بین شعرهای او با شعر گفتار می بینیم ....با هم یکی از شعرهای عاشقانه ی این کتاب را می خوانیم :

سلام

یادت هست

تابستانها

چقدر

شعرنامه می نو شتم برای پسرهای محل

تا بدهند به دختران تهرانی

که آمده بودند آب و هواکه آمده بودند ما را عوض کنند

اما من

مرضیه را می خواستم

که نه شعر دوست داشت

نه نامه

و نه مرا ...

 

چهار -  خیلی سختگیر شده ام در نوشتن و روزگارم را با خواندن  کتاب و دیدن فیلم و البته سگدو زدن برای زنده ماندن می گذرانم ...گویا تا باد چنین است ...

گریه ام تا که مگرگریه به پایان برسد

که خیابانِ پس از تو به خیابان برسد


آتشی دارم و از الکل گیج است تنم

که تمام تنم آتش شده از سوختنم


   بحث داغ نفسم بود و طنابی که تویی

لطف قصاب تهِ جرعه ی آبی که تویی


من که کوهی بودم غصه تکانت ندهد

 دستِ نامرد به نامرد نشانت ندهد


من که عمری ست زر مفتِ زیادی زده ام 

می روم دست به دستی که ندادی بدهم


گریه ام تا که مگرگریه به پایان برسد

که خیابانِ پس از تو به خیابان برسد


مثلِ  دریا وسطِ آب و عطش بودو نبود

مرد این قصه اگر پیش زنش بود و نبود


مانده بین رگ و دل یا بزند یا بکند

حرف هایی ست که یک مرد نباید بزند


حرف هایی ست که آتش شده در پیرهنم 

 نعشِ سیمرغم و از قاف نگفتم به زنم 


حرف هایی ست که با مشت به دیوار زدم

که نفهمیدی و تا خانه ی تو زار زدم


بغلم کن که من از شب به تو مشتاق ترم

 به پریشانی موهای تو سنجاق ترم 


توی لیوان شبم شربتِ سم خواهم ریخت

تو که باشی وسطِ جمع به هم خواهم ریخت


وصف حال نفسم نیست که بند آمده است

قهرمانی که تو می خواستی«آدم بده» است


نرسیدن به تو فصلی ست که پاییزتر است

توکه هستی که شبم بی تو غم انگیزتر است؟


تو که هستی جلویت آینه دل باخته است؟

فکر تشبیه تو را از سرش انداخته است؟


بوی خواب است که پیچیده شده ملحفه ام

خفه ام بی تو به اندازه ی دنیا خفه ام


گریه ام تا که مگر گریه به پایان برسد

که خیابان ِ پس از تو به خیابان برسد...