فنجان قهوه را تعارفش کردم ... وقتی نگاهش کردم دلم سوخت ...اما وقتی یادم آمد که چطور با
فریب و نیرنگ قول خرید خانه و ماشین ... مرا وادار به ازدواج کرد حالم به هم خورد ...
هنوز قهوه اش را نخورده بود که گفت :آماده شو که می خواهیم جایی برویم..
همین طور که از قهوه می نوشید
از جیبش سوئیچی را به من داد : امروز قول نامه اش کردم ...
بریم محضر تا سند خانه را هم به نامت کنم ...
ناگهان روی مبل ولو شد ..... سیانور اثر کرده بود!
بر اساس یک pm
انگاری گیر کردم این ور فاز خودم.
دستی که دیگه به گه خوردن افتاده از بس
خورده تو سرش که این و ننویس.اون و ننویس.
باس تموم بشه این؛(بغض)این حس سرخوردگی.
لعنتی؛ولم کن.کلافتم!