یه ضعیفه
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 05:42 ب.ظ
یعنی چی تمام کردین ... مگه قرار نبود بعد هفت سال بیایم و تو باشی کلا عاشقی نوشت و عاشقی تموم میشه یا اینکه می خوای بلاگتو ببندی / یه خورده نگران شدم ... خدا کنه بی جهت باشه
والا هیچ کدوم!
یه ضعیفه
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 05:53 ب.ظ
اگه هیچ کدوم که خوبه ... خدا کنه ولی با این وجود ما از پستت سر درنیاوردیم
یه روزی سیندرلای توام میاد که شب که از نیمه گذشت غیب نشه...
داستان من فرقایی داره.
س.ن
یکشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1390 ساعت 09:04 ب.ظ
قصه ما پایانی ندارد وقتی من وتو ما شدیم وقتی برای اخرین ثانیه دستت از دستم جدا شد هنوز هم گرمایش را حس میکنم زنده باد ابدی بودن زنده باد جاودانگی عشق و باز هم هر بار که قطار ساعت ۷ میگذرد من منتظرت هستم تا اخرین لحظه (نوشته س.ن)
و ساعت های... ما... کماکان... در حسرت... رسیدن... نیمه شب... تا بغض ... پر خود را... بر جان... پنهان شب... خالی کنند... ولی افسوس... ساعت هم... نای ... زار زدن... را از دست... داده رفیق.. دمت گرم... + و این قصه همچنان ادامه دارد...
خاکسترهای به جا مانده از من واژههای من است که روزگاری هر لحظه ی روزهایم را با انها روشن می کردم. اگر قرار بود پایان زندگی نویسنده ها با پایان داستان هایشان یکی شود ان وقت هر کس تنها یک شانس برایه نوشتن داشت و شاید انوقت اثرهایه ادبیه باارزش تری به یادگار می ماندند
یعنی چی تمام کردین ... مگه قرار نبود بعد هفت سال بیایم و تو باشی
کلا عاشقی نوشت و عاشقی تموم میشه یا اینکه می خوای بلاگتو ببندی /
یه خورده نگران شدم ... خدا کنه بی جهت باشه
والا هیچ کدوم!
اگه هیچ کدوم که خوبه ... خدا کنه
ولی با این وجود ما از پستت سر درنیاوردیم
فکر کن داستان یه فیلمِ.
یه روزی سیندرلای توام میاد که شب که از نیمه گذشت غیب نشه...
داستان من فرقایی داره.
قصه ما پایانی ندارد وقتی من وتو ما شدیم وقتی برای اخرین ثانیه دستت از دستم جدا شد هنوز هم گرمایش را حس میکنم زنده باد ابدی بودن زنده باد جاودانگی عشق و باز هم هر بار که قطار ساعت ۷ میگذرد من منتظرت هستم تا اخرین لحظه (نوشته س.ن)
الان باید واسه این نوشته من کامنت بذارم!
خوش به حال داستانه
که زود میمیره!
تکاملی در زمان صفر
صفرِ منفی.
لینک کنم؟
اختیار داری.
از این بهتر نمیشود
نمی شود لابُد.
آخ که من مرده ی این زنگ نیمه شبم . . .
ده هزار تا ناقوس،داد میزنن،نیمه شب رسیده.
این نیمه شب و تمام کردن ایهام داشت...
دانی که...؟ :))
اشتباه تصور کردی جانم.
به ساعت گفتم
به باتریاش بگوید
یک لحظه مانده به نیمه شب
تمام کند.
سلام حسین جان... زیبا بود. زنده باشی.
کشته مرده این شعراتم احمد.
و بعدش تبدیل به کدو تنبل می شه ؟
نه،میشه خر مگس!
تازه همه چی شروع میشه...
از مرکز ثقلِ زمان.
سلامنن علیکم
وقت به خیر
ظهر شما بخیر.
و ساعت های...
ما...
کماکان...
در حسرت...
رسیدن...
نیمه شب...
تا بغض ...
پر خود را...
بر جان...
پنهان شب...
خالی کنند...
ولی افسوس...
ساعت هم...
نای ...
زار زدن...
را از دست...
داده رفیق..
دمت گرم...
+ و این قصه همچنان ادامه دارد...
همه قصه ها...
داستان که باید جاودانه باشه!!!!
پس نذار داستانت سکته کنه!!!!!
خدا نکنه هنوز جوونی
بیخیال صورتی!
اون موقع ست که من شروع میشم با اتمام تو ، با یه تفاوت که این بار داستانت با من شروع میشه و تو ذهنه من دوباره خلق میشه ... آره پسر ...
داستانی که بعد از اتمام نقل نشه،داستان نیست!
سلام .. نه .. یه شروع دوباره ...
با مرگ هر چیز،چیزی متولد میشه.
فاتحه...
الصلوات!
خوب است که یک بار برای همیشه تمام میکنی .
ما مدام تمام میکنیم .
هر کس،در کسی تمام مشیود.
شب های بهاری یه چیز دیگه اس....
نه،اصلا.
چه به موقع
و بعد دیقه میخوابی
شاید تا ابد.
قبل از نیمه شب خوابت برد
و ناتمام ماندی با داستانت.
مرسی احمد!
خاصید ./
لابُد
منظورم شخصیتتونه ورای این کلمات ./
(:
نیمه شب فاتحه خواندن مکروه است.
برای خودم!اشکالی نداره.
این کرسی های شاعری ت رو دوست دارم . . .
سلام فرناز.
بگو ساعت بایسته!
.
.
.
زمان و نگه داشتی!
با نواختن زنگ ساعت تازه قصه شروع می شود..
باسلام.
نه هر قصه ای.
دقیقا منظورت چیه
هیچی!
دقیقا رفیق...
دمت گرم...
عزیزی.
سلام حسین جان.
از آرشه چه خبر؟ من نمی تونم سایتشو باز کنم.
آرشه هم به کوریون پیوست!
منحرفم کاریشم نمیشه کرد دیگه...
واقعا!
ما تازه شروع کردیم
خوبه.
خاکسترهای به جا مانده از من
واژههای من است
که روزگاری
هر لحظه ی روزهایم را
با انها روشن می کردم.
اگر قرار بود پایان زندگی نویسنده ها با پایان داستان هایشان یکی شود ان وقت هر کس تنها یک شانس برایه نوشتن داشت و شاید انوقت اثرهایه ادبیه باارزش تری به یادگار می ماندند
سلام دوست من.
قصه ی من تازی شروع میشه...وقتی همه ی چشمها بسته میشن...
وقتی شب به انتها نمیرسه
تنها جای پر گشودن قفس ه
هر قصه ای،لمِ خودشو داره!