چشم های ِ تو،
همیشه چای را از دهان می انداخت؛
تو روی ِ تخت بخواب
من همین جا،روی ِ زمین
کنار ِ تو کمی از سطح بالا ترم؛
جمعه را اشک می ریزد
کوچه در غروبِ پاییز؛
(ح.ر)
آهسته تر گام بردار،
بگذار صدای ِ رفتنت را نشنوم...
موتور خوابم را خاموش می کنم
از تختم پیاده می شوم
از اتاق تا حیات را فاکتور بگیریم
پاهایم را می گذارم روی ِ حالت بارانی
دستهایم را تنظیم میکنم
یکی در جیب پالتویم
دیگری را عمود
چتر گرفته
بی حرکت
من-ربات شده ام