-
تخماتیک بازم
دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 13:28
هزاران تخم،صرفِ یک انسان،شاید مذکر،شاید مَرد.شاید هم مُرد. +برخیزید و باز برخیزید،تا آنکه بره ها شیر شوند.
-
تخماتیک
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 20:06
به قولی،هنوز عکس یارو رو دیوارمه. هنوز پرسه،حالا هر جا،کارمه. تو رویام،هنوزم سیگار میخرم. میگم از این شنبه دیگه ترک میکنم. -با عرض پوزش از هر کی حال نکرد با این نوع ریدن به شعر. و سر کوچه ملی یه مرد،یه مرد/که سی سال پیش،ساعتش یخ زده. +وقتی بمیرم،ایستگاه بعدی روح من،آغوش توست.
-
حقوق بشر
چهارشنبه 17 فروردینماه سال 1390 17:10
سیگار هایی که در نطفه خفه شدند! +به احترامشان یک دقیقه حبس نفس.
-
سر زده است افق!
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 21:20
تو مایع حیات من هستی، تویی که از چشمه ناخوش پدرت جوشیدی. در رودهای مادرت،جریان را تعریف کردی. و در دریای بی ذوق حاملگی او،بکارت را ترجمان شدی. تو مایع حیات من هستی، به راستی،تو تنها کسی هستی که میتوانم واقعا در آغوش بگیرمش. +سر زده است افق!ما هنوز بیداریم...
-
گذر از نوعی دوست داشتنی
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 18:47
زمستون که رفت. دلم واسه شالگردنم تنگ شد،واسه یخ زدن حوض وسط مسجد،واسه کز کردن گربه-کنج حیاط خلوت،واسه کفترای بغ کرده،روی سیم برق،واسه ها کردن رو شیشه اتاق-وقتی همه خوابن،واسه لم دادن کنار بخاری.
-
90+
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 12:50
کوتاه تر از هشتادونه میشوم...مثل نود. +بخوانید. از دیکتاتوری تا دموکراسی (جین شارپ) +بخوانید. عی د ن ی ست /
-
هی هی
جمعه 27 اسفندماه سال 1389 12:14
+ پیدا کنیدش دوباره...
-
در بهار آزادی...؟
چهارشنبه 25 اسفندماه سال 1389 11:22
دستم به نوشتن از این بهار بی بهار نمی رود.../ آخر مگر میشود هنوز زمستان نرفته،بهار از راه برسد،خدا،تو توهم زده ای یا من! بیخیال شو خدای من.یکم فرصت بده حداقل. +نه دارد/در بهار آزادی،جای آزادی خالی.
-
مو،سیگار،بالش
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 20:26
ترکت نمیکنم،حتی وقتی ترکم کرد/سیگار من. +یه روز خوب میاد،که منم مو دارم.
-
..../
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 19:49
بعد از این همه وقت هنوزم وقتی شیشه ی خالی اون ادکلن و بو میکنم بی اختیار یاد تو و بودنت و اون روزای لعنتی میافتم.اصلا قضه این نیست.خودتم از وجود این ادکلن بی خبری.شرط می یندم.نه تو به من هدیه دادیش و نه من برای تو گرفته بودمش.فقط وسط اون روزای خوش بود.روزایی که پر بود از قرار مدارای پنهونی و پر از دلهره،از اول صبح...
-
من و امروز یه تو
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 21:29
امروز یه کتونی خریدم،بعد از مدت ها... اونم زرنگی.از اونایی که حتما باید باهاش موتور سوار شی... میخوام تا یه مدت تغییر شخصیتی بدم.. کی باورش میشد؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 17:45
غم قفس به کنار! آنچه عقاب را پیر میکند،پرواز زاغ بی پرواست... + پرواز ؛علامت ممنوع زدن ندارد.
-
خر
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 20:33
آنگاه که،کسی عشق را / از پشت شیشه تاکسی تفسیر کرد... +هستم اگر می روم،گر نروم نیستم
-
من سرباز نیستم
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 12:40
آنتن رادیو رو دادم پایین،نا امید شده بودم ازش،خاموشش کردم.پتو رو زدوم کنار.اِی دادِ بر من،هر چی خاکستر از سر شب جمع کرده بودم تو اون زیر سیگاری،ریخت بیرون.به پشت رو تشکم خوابیدم.یه دستی به سرِ کچلم کشیدم،جاشون دادم زیر سرم/خیره به تخت بالایی،به فکر تو. +دَنگ دَنگ،لحظه ها گشت تمام.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 09:26
من عاشق شدم عشق زمینی عشق آدمیزاد،به آدمیزاد + بدرود
-
امشب...
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 19:36
امشب،از عمق بی کران آسمان-باران،چون حیوانی درنده-می درد. من خسته و نالان از این همه درد.به امید دیدن تصویری از تو به پنجره ی اتاقم خیره مانده ام. مهتاب می تابد،باد می وزد و جغد همسایه چه هولناک آواز می خواند،پالتویم را می پوشم،چترم را بر میدارم.به خیابان می روم. خیابان سر مست از هم آغوشی باران-مغرورانه به خود می بالد...
-
fact
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 22:56
کاش نگاه های ما به هم،دیروز تا امروز فرقی نکرده باشد... ممنون از تمام کسایی که اومدن و نیومدن.
-
خواهشمندیم خبر قطعی بدید واسه قرارمون
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 14:47
دوستای عزیز روز جمعه همچنان قرارمون پارجاست...فقط خواهشمندیم حتما حتما حتما اگه قطعی شده که میاید یه ایمیل به اون دوتا ایمیلی که بهتون اعلام کردیم بزنید...لطفا بازم حتما حتما حتما تا پنج شنبه آخر شب خبر قطعیش رو به ما بدید... و باز هم حتما حتما حتما شماره موبایلتون رو توی ایمیلی که میفرستید برای با بزنید... ما منتظر...
-
wow
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 20:02
مردی که جهان را فروخت
-
سوشیانت!
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 18:24
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم/از آن به که کشور به دشمن دهیم... +تو،سوشیانتِ ما شو!
-
ته ران!
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 20:08
کثافتِ تهران با غروب آفتاب طلوع میکند! تک نوازی بچه های خودمون! صدای مادر شعر:خودم/دی: http://s1.picofile.com/file/6308209254/farshad_guitar.amr.html
-
جا مانده از قبل
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 15:15
حول ساعت 5 بود که بیدار شدم.یعنی خواب که نبودم.از روتخت پاشدم.بدجوری سر درد داشتم.تمام پروفنامو تا ته غورت داده بود.باید یه دوش میگرفتم.خوب گرفتم.یکم سرحال تر شدم.یه زنگ به فرشاد زدم.دو تا بوق خورد پشیمون شدم.حس هیچ کس نبود.دست کردم تو کمدم.با لباسام ور رفتم.یه ست پارچه ای شیک که کمتر میپوشیدمش.انتخاب خوبی بود واسه...
-
جمع شدن به رسم خنده!
جمعه 1 بهمنماه سال 1389 19:37
طبق قول داده شده قرار بود امروز بعد از ظهر،پس از تلاش های شبانه روزی همایونی اینجانب و "من" و "تو" و علیرضا جان عزیز(زندگی دوگانه ی یک دلقک) یه پست بزاریم و شما رو از سرگردونی نجات بدیم! حالا میخوایم بیایم تو وبلاگاتون و بهتون اعلام کنیم... پیام خصوصی ما رو جدی بگیرید در نهایت هم از همتون و...
-
!?
یکشنبه 26 دیماه سال 1389 16:54
حالا ما یه تزی دادیم،گویا جملگی موافقند که دیداری ترتیب داده بشه.به همین دلیل بنده شدم ساربان! یکی دو تا از بچه ها گفتن بعد از امتحانات دانشجویان عزیز و دلیر/گفتیم باشد. فعلا فقط خودتون و برای تاریخ 89/11/7 آماده کنید/من نمیدونم کجا باید قرار و بزاریم.هر کی تو یه شهر داره زندگی میکنه!من نمیخوام کسی ناراحت بشه یا جا...
-
باز هم سه نقطه
پنجشنبه 23 دیماه سال 1389 12:59
می روم از اینجا می روم به پاسارگاد و در آن جا یار پادشاه خواهم بود. مانوئل باندئیرا +آپوپتوزیس یک خردمند _تو فکر اینم یه برنامه بزاریم یه دیدار دسته جمعی 30 40 نفری داشته باشیم! دیدار نوشت:آقا من جدی گفتم.بگید کجا میتونید بیاید؟!
-
no thing
چهارشنبه 22 دیماه سال 1389 13:00
نمی دانم چرا، ولی اتفاقی در درونم افتاد. شروع کردم به دادن زدن بر سر او (کشیش زندان)، فحش دادم و به او گفتم که بیخودی برای من دعا نکند. دست بردم و یقه عبایش را گرفتم. داشتم هر چه در قلبم بود را بر سرش می ریختم، فریادهای عصبانیت و فریادهای مسرت. به نظر می آمد او در مورد همه چیز مطمئن است، درست نمی گویم؟ با این وجود،...
-
منم خوبم،میزنم
دوشنبه 20 دیماه سال 1389 14:40
آخر هر چیزی خوبه! اگر خوب نشد،هنوز به آخرش نرسیدی. "چارلی جان"!
-
من هستم،همینجا
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 12:54
از آن هواهای سنگین و دلچسب بود که روی قلب را فشار می دهد و آدم آرزو می کند که دور از آبادی در کنج دنجی باشد و کسی آهسته پیانو بزند. +منتظر خدا بودم/
-
۸
شنبه 11 دیماه سال 1389 13:04
چقدر مسخرست که فکر کنی امروز 9 آذر! رفتنت هنوز تمام نشده/صبر کن،پالتویم خیس توست...
-
سک/وت
جمعه 10 دیماه سال 1389 13:10
این قاعده های زبان حقیقت محض اند/ که بعد از تو،او می آید... +از دیشب مبارزات وارد فاز جدیدی شده.به من یکی که خیلی برخورد. +